رباعى-
واژه ها شرمنده و با لرزه بر لب آمده
خواهرى در اربعین بیتاب و پرتب آمده
هر که شد مهمان تو،غم را نثارش کرده اى
کربلا بس کن دگر ، اکنون که زینب آمده
على نامدارى(متین)
رباعى-
واژه ها شرمنده و با لرزه بر لب آمده
خواهرى در اربعین بیتاب و پرتب آمده
هر که شد مهمان تو،غم را نثارش کرده اى
کربلا بس کن دگر ، اکنون که زینب آمده
على نامدارى(متین)
غزل(سرنوشت)-
زلف او را بهر من بتخانه کردى سرنوشت
وین دل شوریده را پروانه کردى سرنوشت
مطربا!سازت به ساز دل بزن اما دریغ
با نواى او مرا بیگانه کردى سرنوشت
هر صباح و شام مى آیم به استقبال او
گو حقیقت را تو یک افسانه کردى سرنوشت
با زلیخا،یوسف از کنعان گرفتى عاقبت
کلبه ى احزن،تو،این کاشانه کردى سرنوشت
نرم نرمک دل ربودى بهر ویران کردنم
دلبرى با حربه اى دزدانه کردى سرنوشت
گفته بودى بهر تسکین جام مِىْ را سر کَشم
عاقبت جاى مرا میخانه کردى سرنوشت
على نامدارى(متین)
چشمان تو بر هم زند آرامش جان ها
اعجاز نگاهت همه جا ورد زبان ها
گویند که با ناز تو هر عقل شود مست
آواز قدم های تو در گوش مکان ها
در قصه ی لیلاست که یک دل شده ویران
دیوانه ی تو اهل زمین و آسمان ها
سرگشته ی تو هر دل و هر چشم و زبانی
آشفته مجالی است عیان ها و نهان ها
در خلقت تو راز نهان چیست که اینجا
از جن و ملک تا به فلک برده امان ها؟
آواره متین در طلب فصل بهار است
تا آیی و دستی به سر برگ و خزان ها...
علی نامداری(متین)