سرنوشت
شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۴۴ ق.ظ
غزل(سرنوشت)-
زلف او را بهر من بتخانه کردى سرنوشت
وین دل شوریده را پروانه کردى سرنوشت
مطربا!سازت به ساز دل بزن اما دریغ
با نواى او مرا بیگانه کردى سرنوشت
هر صباح و شام مى آیم به استقبال او
گو حقیقت را تو یک افسانه کردى سرنوشت
با زلیخا،یوسف از کنعان گرفتى عاقبت
کلبه ى احزن،تو،این کاشانه کردى سرنوشت
نرم نرمک دل ربودى بهر ویران کردنم
دلبرى با حربه اى دزدانه کردى سرنوشت
گفته بودى بهر تسکین جام مِىْ را سر کَشم
عاقبت جاى مرا میخانه کردى سرنوشت
على نامدارى(متین)
- ۹۵/۰۸/۲۲